عـــشــــــــــــــق مـــــــــــــــرده بنویسید بعد مرگم روی سنگ,بودنش را هیچکس باور نکرد... |
|
خاطره آخر...!
کاش به جای جدایی مردن بود ،
چون مردن یک لحظه است و
جدایی ذره ذره مردن سلام اين خاطره اي رو كه ميخوام براتون بنويسم ميتونه آخرين خاطرا من از حديث يا همون ستايش باشههر چند نميتونم فراموشش كنم ولي بالاخره بايد خودمو از اين هه غم و غصه نجات بدم بايد برم سراغ عشق جديد!همونطور كه اون منو نخواست ميگن يه عاشق هيچوقت از معشوقه سير نميشه منم ازش سير نشدم وگرنه اين همه مدت ازش نمينوشتم و به پاش نميسوختم از 13 شهريور و آخرين مكالمه اي كه با هم داشتيم حدود 4 ماه ميگذره و. من هر شب دارم اون صداي ضبط شده تو موبايلم رو گوش ميدم! بخدا ديگه خسته شدم اون اولين كسي بود كه باهاش دوست شده بودم فكر ميكردم بهش ميرسم چه كارا كه بخاطرش نكردم... مني كه هيچوقت آواز نميخوندم واسه خوشحال كردنش زدم زير آواز واسه خندوندنش هر كاري كردم ولي نميدونستم اون همه اشك و گريه و زاري يه فيلم بود! نميدونستم اون بجز من با چند نفر ديگه هم ارتباط داره نميدونستم تو آي ديش بيش از 120 تا پسر رو ادد كرده! نميدونستم شبا كه موبايلش اشغال بود داشت با پسراي كثيف حرف ميزد نميدونستم با همه س تلفني ميكرد نميدونستم با همه چت ميكرد نميدونستم با چند نفر س كرده نميدونستم من هيچ چيز رو نميدونستم تا اينكه نويد اومد (دوست پسرش كه باهاش س كرده بود!)و همه چيز رو بهم گفت بهم گفت اون چه كارايي رو كرده بهم گفت از دوستش پول دزدي كرده گفت تو مدرسشون معروفه و همه ميشناسنش بهم گفت با يه پسر ديگه دوسته ((زاگرس دوست خود نويد))حخودش هم دوسش داشت ولي با همه اِن حرفا من خر و ساده لوح و ابله اين همه مدت ازش نوشتم عاشقيه ديگه كاريش نميشه كرد اينم از آخرين خاطره اي كه از حديث دارم بعد از اين ديگه ازش نمينويسم شايد هم اين وبلاگ تعطيل بشه اين اولين خاطره اي بود كه تو دفتر دلتنگي هام نوشتم وقتي اين خاطره رو نوشت تازه باهاش دوست شده بودم به نام خدا |
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
پیوندهای روزانه
آمار سایت
کدهای اختصاصی