بیوگرافی و عکس های مهدی پاکدل (مهرداد در فیلم بی گناهان)
<مهدي پاكدل> از خانوادهاي هنرمند در اصفهان به دنيا آمد. هنوز اجراي زيباي برادر وي <حسين پاكدل> كه سالها مدير و مجري پخش شبكه يك تلويزيون بود را به ياد داريم. مهدي پاكدل در مجموعههاي تلويزيوني زيادي ايفاي نقش كرد، اما ايفاي نقش در مجموعه <اولين شب آرامش> باعث شد تا بازي او در دلها بنشيند. پاكدل در اين مجموعه، نقش منحصر به فرد از خود ارايه داد و مقابل <يكتا ناصر> يك زوج خوب هنري را به تصوير كشاند. با پاكدل گفتگويي در منزلاش در يكي از خيابانهاي شمالي تهران انجام داديم كه خواندنش خالي از لطف نيست. زماني كه مهدي را به بيرون از منزل آورديم، تا در كوچه از او چند عكس يادگاري بگيريم، ديديم كه اهالي محل او را به خوبي ميشناسند، البته جا دارد از او تشكر كنيم، كه دو روز پس از اسبابكشي، ميزبان ما در منزلش شد؛ به او قول داديم كه در چيدن وسايل كمكش كنيم، اما كارمان كه تمام شد، او را به همراه <مسعود> برادرش تنها گذاشتيم... اين هم از بيمعرفتي ما بود
_ يك بيوگرافي كوتاه از خودتان برايمان بگوييد؟
پاكدل: در سال 1359 در اصفهان، جايي كه فكر ميكنم قافله هنر آخرين لنگرش را انداخته باشد، به دنيا آمدم. شش فرزند و من فرزند آخر هستم. در يك فاصله بيست ساله به دنيا آمديم. برادر بزرگم حسين، سپس سه خواهر، بعد مسعود به دنيا آمد كه عكاس سينماست و تهتغاري خانواده هم من ميباشم.
_ چه شد رو به هنر هفتم آورديد؟
پاكدل: بهتر است به جاي اين كه بپرسيد چه شد كه پناه به هنر بردم، از بقيه بپرسيد چرا به اين وادي وارد نميشوند. علتش معلوم است. بيش از حد به كيفيت زندگي باور دارم. من هم جاودانگي را دوست دارم و جاودانگي در ذات هنر است، خب از جايي بياد شروع ميكردم.
چند سال پيش از هجرت به تهران در رشته گرافيك دانشگاه آزاد پذيرفته شدم، از اين رو به تهران آمدم. برادرم آن زمان مدير تئاترشهر بود. لذا آن ساختمان استوانهاي، بهترين دانشگاه علمي و عمليام شد. مدتي اين در و آن در زدم تا خودم را پيدا كنم. سپس به شكل جدي در كلاسهاي پانتوميم سيروس شاملو شركت كردم. بعد از مدتي جذب تئاتر شدم و رشته گرافيك را در كنار فعاليتهاي تئاتري با طراحي پوستر و بروشور براي نمايشهاي مختلف دنبال كردم. در سال 76 اولين بازيام را در نمايش <جنبش انفيه> اثر سيروس شاملو به صحنه بردم. پنج، شش سال مداوم و نفسگير تئاتر كار ميكردم تا اين كه در اولين كار تلويزيونيام به نام <با من بمان> كاري از حميد لبخنده، ايفاگر نقش شدم. در آن مجموعه با حميدرضا پگاه، يكتا ناصر، سام درخشاني و سولماز غني همبازي شدم. سپس در فيلم تلويزيوني <يك روز معمولي> براي حسن فتحي بازي كردم. بعد در مجموعه <مرواريد سرخ> كار مسعود رسام نقش علي كابوي را پذيرفتم كه از شبكه تهران پخش شد.
_ و فيلم سينمايي چطور؟
پاكدل: سينما را هم با لبخنده شروع كردم. اولين فيلمام <آبي> بود. پس از آن در <رفقاي خوب> كار آرش معيريان، <ماجراهاي اينترنتي> كار حسين قناعت و <ماهيها عاشق ميشوند> كار دكتر علي رفيعي و آخرين فيلمام هم <شبانه> است كه هنوز منتظر اكران آن هستم.
در شبانه در كنار هديه تهراني بازي كردم، از او بسيار آموختم؛ او تنها بازيگر خوبي نيست، انسان بزرگي هم هست. فكر ميكنم اين فيلم تابستان اكران ميشود.
_ از نقش برادر بزرگتان، حسين پاكدل بگوييد؟
پاكدل: به هر حال برادرم در تمامي زمينهها، مرا راهنمايي ميكرد. البته پدر و مادرم هم بيتاثير نبودند. وقتي خوب نگاه ميكنم ميبينم، نقش مادرم در تربيتم پررنگتر از ديگران است. مادرم اصالتا يزدي است. يزديها بيكاري و بيهنري را عار ميدانند. تا حدودي اين حالت در اصفهانيها هم هست. اين وسط من شدم عصاره فرهنگ تربيتي يزدي و اصفهاني. باور كنيد از وقتي خودم را شناختم، در خانواده به خصوص وقتي دو برادر بزرگم در كنارم بودند، صحبتها پيرامون هنر بود. سينما، تلويزيون، تئاتر و ادبيات. بسياري از چهرههاي حرفهاي و مطرح سينما، تئاتر و ادبيات اغلب به خانه ما رفت و آمد داشتند. برادر بزرگم چندين دوره مدير جشنواره بينالمللي فيلم اصفهان بود. وقتي به اصفهان ميآمد، همراه خود امواج فراگير هنر را از همه جاي عالم در قالب شخصيتهاي سينمايي به زادگاهم ميآورد. از همان نوجواني اين موجها مرا هم گرفت. با خود عهد كردم برروي اين امواج سهمگين شنا كنم. فكر ميكنم تاكنون توانسته باشم چند موجك را با سربلندي رد كرده باشم. به هر صورت خانواده خيلي كمكام كردند. به تهران كه آمدم تنها نبودم، باز هم در ميان خانواده بودم. خانوادهاي كه تمام 24 ساعت زندگيشان با هنر معني مييافت. من اين توفيق را داشتم كه با بسياري از بزرگان هنر اين سرزمين از نزديك همنشيني كنم. اين اقبال بلندي است كه تو اين امكان را بيابي كه همنشين كساني باشي كه سراسر ايران در تمناي يك لحظه انديشان هستند. همه اينها زمينهاي شد تا در آثار درخشاني در تئاتر از جمله دير راهبان، سياها، قهوه تلخ، بيشير و شكر، ريچارد سوم و در سينما در فيلم ارزشمند ماهيها عاشق ميشوند حضور يابم.
_ ميخواهيم كمي از اولين شب آرامش صحبت كنيد؟
پاكدل: تصويربرداري اين مجموعه هفت ماه طول كشيد و از آنجا كه محيط بسيار دوستانه بود، هر روزش براي ما خاطره بود. هر روز صبح كه در صحنه حاضر ميشديم، خود را با عشق به مكان فيلمبرداري ميرسانديم كه جا دارد از <احمد اميني> تشكر كنم، چون وضعيت بسيار خوبي به وجود آوردند. تصويربرداري از خردادماه 84 آغاز و بهمنماه به پايان رسيد.
_ خاطرهاي در زمان فيلمبرداري اين مجموعه برايمان بگوييد.
پاكدل: اين ديگر جوابي كليشهاي است، چون هر روز اين حرفه خاطره است، باور كنيد كه به اين شكل است، اما در يكي از شبهاي زمستان مشغول فيلمبرداري بوديم. ماه رمضان لوكشين در <شهران> تهران بود. اما من بايد با يك پيراهن نازك بهاري بازي ميكردم و از دهانم هم نبايد بخار بيرون ميآمد. ساعت چهار صبح بود كه عوامل توليد سريال، در يكي از خانههايي را كه براي سحري بيدار شده بودند، زدند و از آنان يخ گرفتند. من يخ را در دهانم گذاشتم تا اين كه از دهانم بخار بيرون نيايد و مشخص نشود كه تصويربرداري در زمستان انجام پذيرفته است.
_ در چند سال اخير كمتر پيش آمده مجموعه تلويزيوني
اين چنين گل كند. دليلش چه ميتواند باشد؟
پاكدل: از كار حرفهاي توقعي هم غير از اين نميرود. به نظر من اين يك حس گروهي است. زماني كه كار در حال ضبط است، شما متوجه خواهيد شد كه كار خوب از آب در ميآيد. به هر حال يك گروه حرفهاي با هدايت يك كارگردان صاحب سبك و باتجربه، ميتواند خيلي مثمرثمر واقع شود و در اولين شب آرامش هم اين مسايل به چشم ميخورد. من خيلي خوشحالم كه عليرضاي اولين شب آرامشام.
_ شما 26 سال سن داريد، از 17 سالگي هم در عرصه
هنر بوديد، يعني نه سال... ميتوانيد بگوييد فضاي سينما چگونه
است؟
پاكدل: به نظر من هنري است جدي و متعالي. انسانساز و انديشهورز. به نظرم ميرسد بهتر است سينماي ايران قدري واقعبينانهتر به مسايل خانوادهها و جوانان بپردازد. در اين زمينه مسايل و مشكلات بيشماري داريم و تصورم بر اين است كه حل اين معضلات تنها از عهده سينما بر ميآيد. اكنون هم از لحاظ علمي سينماي ايران در حال اقداماتي هست، اما كم است، بايد خيلي بيشتر از اين تلاش كرد.
_ در حال حاضر تلويزيون موفقتر است يا سينما؟
پاكدل: به نظرم اين دو رسانه اصلا قابل قياس با هم نيستند. هر كدام براي خود تعريف و كاركردي دارند، براي اين مقصود هم ابزار خاص خود را دارند. سينما پديدهاي اختياري است و تلويزيون تا حدودي رسانهاي غيراختياري. سينما محدوديت و محدوديتهايي خاص خود را دارد. تلويزيون از لحاظ گسترش دامنه پخش حد و مرز ندارد، اما سينما با جمعيت اندكي سر و كار دارد، ولي تلويزيون با انبوه ميليوني. در حال حاضر در كشور ما هر كدام وظايف خود را انجام ميدهند، هر چند متاسفانه گاه آثاري بر پرده سينما ميبينيم كه كپي دست سوم از همان سريالهاي تلويزيوني است، ولي به هر صورت بايد واقعبينانه قضاوت كنيم. الان هم سينما و تلويزيون ما جايگاه معتبري در سطح بينالمللي دارند. كافي است با كشورهاي هم جوار آسيايي يا اروپاي شرقي و حتي آمريكاي لاتين قياس كنيد من باور دارم سينماي ما، به ويژه سينماي مولف ما در بسياري از زمينهها و محصولات كشورهاي اروپايي پيشي گرفته است و اين مباهات دارد. اين كه هنرمندان و سينماگران ما، با زيركي محدوديتها را تبديل به فرصتهاي هنري كردهاند، قابل ستايش است. با اين تحليل من هر دو رسانه را موفق ميدانم. طبيعي هم هست كه اين موفقيتها توقع ايجاد ميكند و افق ايدهآلها را بالا ميبرد.
_ هنوز هم به تئاتر وابستگي داريد؟
پاكدل: تئاتر يك زمان از وضعيت خوبي برخوردار بود، اما در سالهاي اخير نغمههاي خوشي به گوش نميرسد. باور كنيد به خاطر نزديكي با برادرم كه چندين سال در مديريت تئاتر كشور بود نميگويم، بگذاريد بگذريم! در يك كلام بگويم تئاتر عشق است. اجازه بدهيد صحبتم را كاملتر كنم. آدمها گاهي اوقات به خاطر پول دور هم جمع ميشوند، اما در تئاتر بحث مالي نيست و آدمها به خاطر يك حس ديگر گرد هم ميآيند. در تئاتر تشابهات ذهني و عشق است كه افراد را گرد هم ميآورد.
_ چرا كار گرافيك را نيمه كاره رها كرديد؟
پاكدل: رها نكردم. من با هنر گرافيك زندگي ميكنم و مدام در حال طراحي پوستر براي اين و آن هستم، شايد روزي نمايشگاهي از آثارم ترتيب دهم، ولي تلويزيون و سينما خيلي وقتم را گرفته است.
_ در كتابخانهتان، خيلي كتاب ميبينيم، چه كتابهايي را زياد
ميخوانيد؟
پاكدل: بيشتر رمان و فلسفه.
_ و قابي از ارنستو چهگوارا
روي ديوار ميبينيم.
پاكدل: من انقلاب آمريكاي لاتين را دوست دارم، خيلي شبيه ما هستند. وقتي به دور و برم نگاه ميكنم و به تاريخم مينگرم، وقتي به كساني فكر ميكنم كه از سرزمينم مردانه دفاع كردند، فكر ميكنم ما هزاران چهگوارا داشتهايم، ولي خب من زيبايي نهفته در پس چشمان اين چريك جذاب را دوست دارم. ميدانم نميشود، ولي دوست دارم جاي او در يك اثر بازي كنم.
_ نوجوان كه بوديد دوست داشتيد
نقش چه كسي را بازي كنيد؟
پاكدل: دوست داشتم، روزي جاي استاد انتظامي، پرستويي، پورحسيني و شكيبايي باشم. در فيلمي كه روبهروي كيانيان بازي ميكردم، بغض گلويم را گرفته بود، البته از خوشحالي. باورش كمي مشكل بود، كه روبهروي ايشان دارم بازي ميكنم و سپس از ايشان رخصت گرفتم، ايشان هم به من كمكهاي زيادي كردند.
_ در زندگي عادي فيلم
بازي ميكنيد؟
پاكدل: نه! تنها رندانه بامزگي ميكنم. البته شوخي زياد ميكنم.
_ اهل ورزش هم
هستيد؟
پاكدل: اصفهان كه بودم شنا ميكردم، به طور حرفهاي. در حال حاضر كه در تهران هستم صخرهنوردي ميكنم. البته اگر سر صحنه فيلمبرداري نباشم، به طور مستمر به اين ورزش خواهم پرداخت.
_ و موسيقي؟
پاكدل: تنها گوش ميكنم و علاقه شديدي به موسيقي دارم.
_ غرور داري؟
پاكدل: نه، اصلا. چون در زندگيم آنقدر در هر زمينهاي بزرگتر از خودم ديدهام كه نيازي به مغرور شدن نميبينم.
_ اهل مد هستي؟
پاكدل: نه، اهل مد نيستم.
_ خاكي چطور؟
پاكدل: خاكي خاكي هستم و از غرور بيجا بيزارم.
_ از فوتبال چه خاطرهاي
داري؟
پاكدل: مثل خيلي از ايرانيها، بازي با استراليا بعد از گل دوم خداداد عزيزي، پرشم باعث شد تا به سقف اتاق بخورم. در آن بازي به نظرم عابدزاده بينظير بود.
_ با ورزشكاران آشنا
هستي؟
پاكدل: نه، آشنايي خاصي ندارم.
_ در اين 26 سال زندگي از وضعيت خودت راضي هستي؟
پاكدل: سعي ميكنم از موقعيتهاي زندگي لذت ببرم، دوست دارم با زمان جلو بروم. حتي از رنج كشيدني كه نتيجه بدهد و مرا به هدفم نزديك كند، هم لذت ميبرم.
_ هنوز به اصفهان وابستهاي؟
پاكدل: به هر حال زادگاهام است. از قدم زدن در سي و سه پل و پل خواجو لذت ميبرم. هرگاه دلم ميگيرد اصفهان را انتخاب ميكنم. خاطرات خوب كودكي من در آنجا رقم خورده است. راحت بگويم در هر وجب از خاك اصفهان فشرده تاريخ بشر است. در هر مترش هنر ميدود. خيلي ناسيوناليستي قضاوت نميكنم، ولي به اين شهر ميبالم، همان طور كه ونيزيها به ونيز، پاريسيها به پاريس و اسپانياييها به بارسلون. بيخود نيست كه هر مهمان خارجي حتما سري به اصفهان ميزند.
_ بچه درسخوان بودي؟
پاكدل: راستش را بخواهيد درسخوان نبودم، اما مثل اينكه باهوش بودم و نمرات خوبي ميگرفتم.
_ از كار جديدت بگو؟
پاكدل: در مجموعهاي به نام <اگر عشق نبود> كاري از فياض موسوي با بازي سام درخشاني، امير دلاوري، شبنم قليخاني، برزو ارجمند، اسماعيل شنگله، بهرام ابراهيمي و... در حال بازي هستم.
_ تلويزيون زياد ميبيني؟
پاكدل: زياد كه نه، ولي به خاطر حرفهام و اينكه بايد از مجموعههاي تلويزيون آگاهي داشته باشم، در حد نياز ميبينم.
_ راستي از كوچه پس كوچههاي
اصفهان برايمان چيزي نگفتي؟
پاكدل: فوتبال با توپ پلاستيكي، از مدرسه كه به خانه ميآمديم، كيف را گوشهاي ميانداختيم و همراه بچههاي محل به زمين خاكي نزديك خانهمان ميرفتيم و تا سر حد مرگ فوتبال باز ميكرديم. البته در حال حاضر در آن زمين بازي، يك برج بزرگ بالا رفته است.
_ برادر بزرگتان حسين
چند فرزند دارد؟
پاكدل: دو پسر و يك دختر كه بهترين دوستانم هستند. برادرزاده بزرگم <يحيي> 22 سال سن دارد و در هر زمينهاي با يكديگر مشورت ميكنيم.
_ سپاسگزار كه
وقت خود را در اختيار ما
گذاشتيد.
پاكدل: من هم از شما تشكر ميكنم، ولي يادتون باشه كه توي اسبابكشي به من كمك نكرديد (خنده.)
پاكدل: در سال 1359 در اصفهان، جايي كه فكر ميكنم قافله هنر آخرين لنگرش را انداخته باشد، به دنيا آمدم. شش فرزند و من فرزند آخر هستم. در يك فاصله بيست ساله به دنيا آمديم. برادر بزرگم حسين، سپس سه خواهر، بعد مسعود به دنيا آمد كه عكاس سينماست و تهتغاري خانواده هم من ميباشم.
_ چه شد رو به هنر هفتم آورديد؟
پاكدل: بهتر است به جاي اين كه بپرسيد چه شد كه پناه به هنر بردم، از بقيه بپرسيد چرا به اين وادي وارد نميشوند. علتش معلوم است. بيش از حد به كيفيت زندگي باور دارم. من هم جاودانگي را دوست دارم و جاودانگي در ذات هنر است، خب از جايي بياد شروع ميكردم.
چند سال پيش از هجرت به تهران در رشته گرافيك دانشگاه آزاد پذيرفته شدم، از اين رو به تهران آمدم. برادرم آن زمان مدير تئاترشهر بود. لذا آن ساختمان استوانهاي، بهترين دانشگاه علمي و عمليام شد. مدتي اين در و آن در زدم تا خودم را پيدا كنم. سپس به شكل جدي در كلاسهاي پانتوميم سيروس شاملو شركت كردم. بعد از مدتي جذب تئاتر شدم و رشته گرافيك را در كنار فعاليتهاي تئاتري با طراحي پوستر و بروشور براي نمايشهاي مختلف دنبال كردم. در سال 76 اولين بازيام را در نمايش <جنبش انفيه> اثر سيروس شاملو به صحنه بردم. پنج، شش سال مداوم و نفسگير تئاتر كار ميكردم تا اين كه در اولين كار تلويزيونيام به نام <با من بمان> كاري از حميد لبخنده، ايفاگر نقش شدم. در آن مجموعه با حميدرضا پگاه، يكتا ناصر، سام درخشاني و سولماز غني همبازي شدم. سپس در فيلم تلويزيوني <يك روز معمولي> براي حسن فتحي بازي كردم. بعد در مجموعه <مرواريد سرخ> كار مسعود رسام نقش علي كابوي را پذيرفتم كه از شبكه تهران پخش شد.
_ و فيلم سينمايي چطور؟
پاكدل: سينما را هم با لبخنده شروع كردم. اولين فيلمام <آبي> بود. پس از آن در <رفقاي خوب> كار آرش معيريان، <ماجراهاي اينترنتي> كار حسين قناعت و <ماهيها عاشق ميشوند> كار دكتر علي رفيعي و آخرين فيلمام هم <شبانه> است كه هنوز منتظر اكران آن هستم.
در شبانه در كنار هديه تهراني بازي كردم، از او بسيار آموختم؛ او تنها بازيگر خوبي نيست، انسان بزرگي هم هست. فكر ميكنم اين فيلم تابستان اكران ميشود.
_ از نقش برادر بزرگتان، حسين پاكدل بگوييد؟
پاكدل: به هر حال برادرم در تمامي زمينهها، مرا راهنمايي ميكرد. البته پدر و مادرم هم بيتاثير نبودند. وقتي خوب نگاه ميكنم ميبينم، نقش مادرم در تربيتم پررنگتر از ديگران است. مادرم اصالتا يزدي است. يزديها بيكاري و بيهنري را عار ميدانند. تا حدودي اين حالت در اصفهانيها هم هست. اين وسط من شدم عصاره فرهنگ تربيتي يزدي و اصفهاني. باور كنيد از وقتي خودم را شناختم، در خانواده به خصوص وقتي دو برادر بزرگم در كنارم بودند، صحبتها پيرامون هنر بود. سينما، تلويزيون، تئاتر و ادبيات. بسياري از چهرههاي حرفهاي و مطرح سينما، تئاتر و ادبيات اغلب به خانه ما رفت و آمد داشتند. برادر بزرگم چندين دوره مدير جشنواره بينالمللي فيلم اصفهان بود. وقتي به اصفهان ميآمد، همراه خود امواج فراگير هنر را از همه جاي عالم در قالب شخصيتهاي سينمايي به زادگاهم ميآورد. از همان نوجواني اين موجها مرا هم گرفت. با خود عهد كردم برروي اين امواج سهمگين شنا كنم. فكر ميكنم تاكنون توانسته باشم چند موجك را با سربلندي رد كرده باشم. به هر صورت خانواده خيلي كمكام كردند. به تهران كه آمدم تنها نبودم، باز هم در ميان خانواده بودم. خانوادهاي كه تمام 24 ساعت زندگيشان با هنر معني مييافت. من اين توفيق را داشتم كه با بسياري از بزرگان هنر اين سرزمين از نزديك همنشيني كنم. اين اقبال بلندي است كه تو اين امكان را بيابي كه همنشين كساني باشي كه سراسر ايران در تمناي يك لحظه انديشان هستند. همه اينها زمينهاي شد تا در آثار درخشاني در تئاتر از جمله دير راهبان، سياها، قهوه تلخ، بيشير و شكر، ريچارد سوم و در سينما در فيلم ارزشمند ماهيها عاشق ميشوند حضور يابم.
_ ميخواهيم كمي از اولين شب آرامش صحبت كنيد؟
پاكدل: تصويربرداري اين مجموعه هفت ماه طول كشيد و از آنجا كه محيط بسيار دوستانه بود، هر روزش براي ما خاطره بود. هر روز صبح كه در صحنه حاضر ميشديم، خود را با عشق به مكان فيلمبرداري ميرسانديم كه جا دارد از <احمد اميني> تشكر كنم، چون وضعيت بسيار خوبي به وجود آوردند. تصويربرداري از خردادماه 84 آغاز و بهمنماه به پايان رسيد.
_ خاطرهاي در زمان فيلمبرداري اين مجموعه برايمان بگوييد.
پاكدل: اين ديگر جوابي كليشهاي است، چون هر روز اين حرفه خاطره است، باور كنيد كه به اين شكل است، اما در يكي از شبهاي زمستان مشغول فيلمبرداري بوديم. ماه رمضان لوكشين در <شهران> تهران بود. اما من بايد با يك پيراهن نازك بهاري بازي ميكردم و از دهانم هم نبايد بخار بيرون ميآمد. ساعت چهار صبح بود كه عوامل توليد سريال، در يكي از خانههايي را كه براي سحري بيدار شده بودند، زدند و از آنان يخ گرفتند. من يخ را در دهانم گذاشتم تا اين كه از دهانم بخار بيرون نيايد و مشخص نشود كه تصويربرداري در زمستان انجام پذيرفته است.
_ در چند سال اخير كمتر پيش آمده مجموعه تلويزيوني
اين چنين گل كند. دليلش چه ميتواند باشد؟
پاكدل: از كار حرفهاي توقعي هم غير از اين نميرود. به نظر من اين يك حس گروهي است. زماني كه كار در حال ضبط است، شما متوجه خواهيد شد كه كار خوب از آب در ميآيد. به هر حال يك گروه حرفهاي با هدايت يك كارگردان صاحب سبك و باتجربه، ميتواند خيلي مثمرثمر واقع شود و در اولين شب آرامش هم اين مسايل به چشم ميخورد. من خيلي خوشحالم كه عليرضاي اولين شب آرامشام.
_ شما 26 سال سن داريد، از 17 سالگي هم در عرصه
هنر بوديد، يعني نه سال... ميتوانيد بگوييد فضاي سينما چگونه
است؟
پاكدل: به نظر من هنري است جدي و متعالي. انسانساز و انديشهورز. به نظرم ميرسد بهتر است سينماي ايران قدري واقعبينانهتر به مسايل خانوادهها و جوانان بپردازد. در اين زمينه مسايل و مشكلات بيشماري داريم و تصورم بر اين است كه حل اين معضلات تنها از عهده سينما بر ميآيد. اكنون هم از لحاظ علمي سينماي ايران در حال اقداماتي هست، اما كم است، بايد خيلي بيشتر از اين تلاش كرد.
_ در حال حاضر تلويزيون موفقتر است يا سينما؟
پاكدل: به نظرم اين دو رسانه اصلا قابل قياس با هم نيستند. هر كدام براي خود تعريف و كاركردي دارند، براي اين مقصود هم ابزار خاص خود را دارند. سينما پديدهاي اختياري است و تلويزيون تا حدودي رسانهاي غيراختياري. سينما محدوديت و محدوديتهايي خاص خود را دارد. تلويزيون از لحاظ گسترش دامنه پخش حد و مرز ندارد، اما سينما با جمعيت اندكي سر و كار دارد، ولي تلويزيون با انبوه ميليوني. در حال حاضر در كشور ما هر كدام وظايف خود را انجام ميدهند، هر چند متاسفانه گاه آثاري بر پرده سينما ميبينيم كه كپي دست سوم از همان سريالهاي تلويزيوني است، ولي به هر صورت بايد واقعبينانه قضاوت كنيم. الان هم سينما و تلويزيون ما جايگاه معتبري در سطح بينالمللي دارند. كافي است با كشورهاي هم جوار آسيايي يا اروپاي شرقي و حتي آمريكاي لاتين قياس كنيد من باور دارم سينماي ما، به ويژه سينماي مولف ما در بسياري از زمينهها و محصولات كشورهاي اروپايي پيشي گرفته است و اين مباهات دارد. اين كه هنرمندان و سينماگران ما، با زيركي محدوديتها را تبديل به فرصتهاي هنري كردهاند، قابل ستايش است. با اين تحليل من هر دو رسانه را موفق ميدانم. طبيعي هم هست كه اين موفقيتها توقع ايجاد ميكند و افق ايدهآلها را بالا ميبرد.
_ هنوز هم به تئاتر وابستگي داريد؟
پاكدل: تئاتر يك زمان از وضعيت خوبي برخوردار بود، اما در سالهاي اخير نغمههاي خوشي به گوش نميرسد. باور كنيد به خاطر نزديكي با برادرم كه چندين سال در مديريت تئاتر كشور بود نميگويم، بگذاريد بگذريم! در يك كلام بگويم تئاتر عشق است. اجازه بدهيد صحبتم را كاملتر كنم. آدمها گاهي اوقات به خاطر پول دور هم جمع ميشوند، اما در تئاتر بحث مالي نيست و آدمها به خاطر يك حس ديگر گرد هم ميآيند. در تئاتر تشابهات ذهني و عشق است كه افراد را گرد هم ميآورد.
_ چرا كار گرافيك را نيمه كاره رها كرديد؟
پاكدل: رها نكردم. من با هنر گرافيك زندگي ميكنم و مدام در حال طراحي پوستر براي اين و آن هستم، شايد روزي نمايشگاهي از آثارم ترتيب دهم، ولي تلويزيون و سينما خيلي وقتم را گرفته است.
_ در كتابخانهتان، خيلي كتاب ميبينيم، چه كتابهايي را زياد
ميخوانيد؟
پاكدل: بيشتر رمان و فلسفه.
_ و قابي از ارنستو چهگوارا
روي ديوار ميبينيم.
پاكدل: من انقلاب آمريكاي لاتين را دوست دارم، خيلي شبيه ما هستند. وقتي به دور و برم نگاه ميكنم و به تاريخم مينگرم، وقتي به كساني فكر ميكنم كه از سرزمينم مردانه دفاع كردند، فكر ميكنم ما هزاران چهگوارا داشتهايم، ولي خب من زيبايي نهفته در پس چشمان اين چريك جذاب را دوست دارم. ميدانم نميشود، ولي دوست دارم جاي او در يك اثر بازي كنم.
_ نوجوان كه بوديد دوست داشتيد
نقش چه كسي را بازي كنيد؟
پاكدل: دوست داشتم، روزي جاي استاد انتظامي، پرستويي، پورحسيني و شكيبايي باشم. در فيلمي كه روبهروي كيانيان بازي ميكردم، بغض گلويم را گرفته بود، البته از خوشحالي. باورش كمي مشكل بود، كه روبهروي ايشان دارم بازي ميكنم و سپس از ايشان رخصت گرفتم، ايشان هم به من كمكهاي زيادي كردند.
_ در زندگي عادي فيلم
بازي ميكنيد؟
پاكدل: نه! تنها رندانه بامزگي ميكنم. البته شوخي زياد ميكنم.
_ اهل ورزش هم
هستيد؟
پاكدل: اصفهان كه بودم شنا ميكردم، به طور حرفهاي. در حال حاضر كه در تهران هستم صخرهنوردي ميكنم. البته اگر سر صحنه فيلمبرداري نباشم، به طور مستمر به اين ورزش خواهم پرداخت.
_ و موسيقي؟
پاكدل: تنها گوش ميكنم و علاقه شديدي به موسيقي دارم.
_ غرور داري؟
پاكدل: نه، اصلا. چون در زندگيم آنقدر در هر زمينهاي بزرگتر از خودم ديدهام كه نيازي به مغرور شدن نميبينم.
_ اهل مد هستي؟
پاكدل: نه، اهل مد نيستم.
_ خاكي چطور؟
پاكدل: خاكي خاكي هستم و از غرور بيجا بيزارم.
_ از فوتبال چه خاطرهاي
داري؟
پاكدل: مثل خيلي از ايرانيها، بازي با استراليا بعد از گل دوم خداداد عزيزي، پرشم باعث شد تا به سقف اتاق بخورم. در آن بازي به نظرم عابدزاده بينظير بود.
_ با ورزشكاران آشنا
هستي؟
پاكدل: نه، آشنايي خاصي ندارم.
_ در اين 26 سال زندگي از وضعيت خودت راضي هستي؟
پاكدل: سعي ميكنم از موقعيتهاي زندگي لذت ببرم، دوست دارم با زمان جلو بروم. حتي از رنج كشيدني كه نتيجه بدهد و مرا به هدفم نزديك كند، هم لذت ميبرم.
_ هنوز به اصفهان وابستهاي؟
پاكدل: به هر حال زادگاهام است. از قدم زدن در سي و سه پل و پل خواجو لذت ميبرم. هرگاه دلم ميگيرد اصفهان را انتخاب ميكنم. خاطرات خوب كودكي من در آنجا رقم خورده است. راحت بگويم در هر وجب از خاك اصفهان فشرده تاريخ بشر است. در هر مترش هنر ميدود. خيلي ناسيوناليستي قضاوت نميكنم، ولي به اين شهر ميبالم، همان طور كه ونيزيها به ونيز، پاريسيها به پاريس و اسپانياييها به بارسلون. بيخود نيست كه هر مهمان خارجي حتما سري به اصفهان ميزند.
_ بچه درسخوان بودي؟
پاكدل: راستش را بخواهيد درسخوان نبودم، اما مثل اينكه باهوش بودم و نمرات خوبي ميگرفتم.
_ از كار جديدت بگو؟
پاكدل: در مجموعهاي به نام <اگر عشق نبود> كاري از فياض موسوي با بازي سام درخشاني، امير دلاوري، شبنم قليخاني، برزو ارجمند، اسماعيل شنگله، بهرام ابراهيمي و... در حال بازي هستم.
_ تلويزيون زياد ميبيني؟
پاكدل: زياد كه نه، ولي به خاطر حرفهام و اينكه بايد از مجموعههاي تلويزيون آگاهي داشته باشم، در حد نياز ميبينم.
_ راستي از كوچه پس كوچههاي
اصفهان برايمان چيزي نگفتي؟
پاكدل: فوتبال با توپ پلاستيكي، از مدرسه كه به خانه ميآمديم، كيف را گوشهاي ميانداختيم و همراه بچههاي محل به زمين خاكي نزديك خانهمان ميرفتيم و تا سر حد مرگ فوتبال باز ميكرديم. البته در حال حاضر در آن زمين بازي، يك برج بزرگ بالا رفته است.
_ برادر بزرگتان حسين
چند فرزند دارد؟
پاكدل: دو پسر و يك دختر كه بهترين دوستانم هستند. برادرزاده بزرگم <يحيي> 22 سال سن دارد و در هر زمينهاي با يكديگر مشورت ميكنيم.
_ سپاسگزار كه
وقت خود را در اختيار ما
گذاشتيد.
پاكدل: من هم از شما تشكر ميكنم، ولي يادتون باشه كه توي اسبابكشي به من كمك نكرديد (خنده.)
__________________
خداوندا این کشور را از دشمن ، خشکسالی و دروغ محفوظ دار. ( دعای داریوش کبیر در تخت جمشید)
خداوندا این کشور را از دشمن ، خشکسالی و دروغ محفوظ دار. ( دعای داریوش کبیر در تخت جمشید)